معنی سبیل کسی را چرب کردن

ضرب المثل فارسی

سبیل کسی را چرب کردن

به کسی رشوه یا هدیه دادن

حل جدول

لغت نامه دهخدا

چرب کردن

چرب کردن. [چ َ ک َ دَ] (مص مرکب) روغن در طعام ریختن.غذا را به روغن آلودن. روغندار کردن طعام و غذا را. || روغن مالیدن و اندودن و فرسودن. (ناظم الاطباء). چیزی یا جائی را به روغن و چربی آلودن. چرب کردن جائی یا چیزی. روغن مالیدن: و سینه ٔبیمار به روغن گل چرب کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- چرب کردن تن، چرب کردن پشت، کنایه است از آماده و مهیای آزار شدن. برای تعبی و رنجی حاضر شدن.
- چرب کردن سبیل، کنایه است از رشوه دادن یا رشوه گرفتن، چنانکه گویند: سبیل فلانی را چرب کرد؛ یعنی به او رشوه و حق السکوت داد. یا «سبیلت را چرب کردند»؛ یعنی رشوه به تو دادند.
- سبیل بدنبه چرب کردن، کنایه است از تظاهر به رفاه و خوشبختی کردن. خود را بی نیاز جلوه دادن.
|| کمی بر وزن افزودن. اندکی بر وزن مقرر افزودن. || مهره دار کردن. || لغزان نمودن. || جلا دادن. (ناظم الاطباء).


سبیل کردن

سبیل کردن. [س َ ک َ دَ] (مص مرکب) برایگان دراختیار همه گذاشتن. مباح ساختن بر همه:
خرکیمخت گاه کرده سبیل
بر گروگان شب رود در باب.
سوزنی.
به که خربندگیت رای کند
سر خود را سبیل پای کند.
نظامی.
چنین یاد دارم که سقای نیل
نکرد آب بر مصر سالی سبیل.
سعدی (بوستان).
شاید آن روی اگر سبیل کنند
بر تماشاکنان حیرانش.
سعدی (طیبات).
من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض خویش
دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنش.
سعدی (طیبات).
ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل.
حافظ.
|| وقف کردن: هرچند گفت قبول نکرد آن زر در نیت خویش سبیل کرده ام آخر بفرمود تا جمله بدرویشان دادند. (کیمیای سعادت). چون از نماز فارغ شد آن اسپان را در راه خدا سبیل کرد. (قصص الانبیاء ص 167).


چرب چرب

چرب چرب. [چ َ چ َ] (ق مرکب) کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده، بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت:
اندرآمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی.


چرب زبانی کردن

چرب زبانی کردن. [چ َ زَ ک َ دَ] (مص مرکب) خوش سخنی کردن. سخنان شیرین و دلسپند گفتن. شیرین سخنی کردن:
خون درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی.
سعدی.
|| تملق گفتن. چاپلوسی کردن. سخنان فریبنده گفتن: ششم بر درگاه پادشاه چاپلوسی و چرب زبانی کردن. (کلیله و دمنه).


چرب

چرب. [چ َ] (ص) آلوده به روغن و چربی. چرب شدن چیزی از روغن و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). دسم و روغنی و لزج و باچسب و صاف. (ناظم الاطباء). روغنین. روغن دار. مقابل خشک، که بمعنی کم روغن و روغن ندیده باشد. باروغن.پرروغن: طعام چرب. خورش چرب. غذای چرب:
چو بنهاد آن تل سوسن ز پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و بهنانه.
حکاک (از فرهنگ اسدی).
درختی که تلخش بود گوهرا
اگر چرب و شیرین دهی مر ورا
همان میوه ٔ تلخت آرد پدید
از او چرب و شیرین نخواهی مزید.
بوشکور.
به پیشش همه خوان زرین نهید
خورشها همه چرب و شیرین نهید.
فردوسی.
کنون نامه ٔ من سراسر بخوان
گر انگشت ها چرب داری به خوان.
فردوسی.
وزبهر خز و بز و خورشهای چرب ونرم
گاهی ببحر رومی و گاهی بکوه غور.
ناصرخسرو.
مرسخن را گندمین و چرب کن
گر نداری نان چرب گندمین.
ناصرخسرو.
چرب و شیرین خوانچه ٔ دنیا
بمگس راندنش نمی ارزد.
خاقانی.
- امثال:
دست چربت را بسرِ ما هم بمال، یعنی ازآنچه داری ما را هم نصیبی ده.
ما که نمی پذیریم، چرب تر.
|| آلوده بروغن. چرب و چیلی. روغنی و کثیف: جامه ٔ چرب. دست چرب:
چون که نشوئی سلب ِ چرب خویش
گر تو چنین سخت سره گازری.
ناصرخسرو.
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش.
سعدی.
|| نرم. لطیف. ملایم. مطبوع. ملایم طبع. دلچسب: گفتار چرب. سخن چرب. زبان چرب:
گرانمایه سیندخت را پیش خواند
بسی چرب گفتار با او براند.
فردوسی.
که بیداردل بود و پاکیزه مغز
زبان چرب و شایسته ٔ کار نغز.
فردوسی.
خردمند و هشیار و با رای و شرم
سخن گفتن چرب و آواز نرم.
فردوسی.
ترا چند خواهی سخن چرب هست
بدل نیستی پاک و یزدان پرست.
فردوسی.
هنرمندی و رای و پرهیز و دین
زبان چرب و جوینده ٔ آفرین.
فردوسی.
من از فریب تو آگه نه و تو سنگین دل
همی فریفته بودی مرا به چرب سخن.
فرخی.
از مار کینه ورتر، ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه.
لبیبی.
کسی که خانه و خوانش ندیده ام هرگز
بمدح او سخن چرب و خوش چرا رانم.
مسعودسعد.
گر زبان با من ندارد چرب، هم نبود عجب
کانچه او را در زبان بایست در پیراهن است.
سنائی.
بزبان چرب جانا بنواز جان ما را
بسلام خشک خوش کن دل ناتوان ما را.
خاقانی.
زبان چرب تو اینک به نکته ٔ شیرین
برون کشید زبانش بسان موی از ماست.
سلمان ساوجی.
|| زیادتی نمودن. (برهان) (آنندراج). چربیدن، مقابل خشک که بمعنی کم و کسر است. بیش از مقدار معین. بیش از وزن معهود. فزون از مقیاس معین و معلوم. کمی سنگین تر از قرار میان بایع و مشتری: دو ستاره است روشن و نه بزرگ و دوری میان ایشان مقدار بدستی چرب تر. (التفهیم).
وام خواهی و نخواهی مگر افزونی و چرب
باز اگر بازدهی جز که بنقصان ندهی.
ناصرخسرو.
بره زانسو ترازوئی ز اینسو
چرب و خشکی درین میان برخاست.
خاقانی.
رجوع به چربیدن وچرب آمدن شود.
|| سمین و فربه. || هنگفت و ستبر. (ناظم الاطباء). || غالب شدن. (برهان). غالب و مظفر و فاتح. (ناظم الاطباء). زورمندتر بودن. زورش به کسی چربیدن. رجوع به چربیدن شود. || قسمی از آب. (ناظم الاطباء).


سبیل

سبیل. [س ِ] (اِ) پیپ. چپق خرد. شَطَب. دمی. قسمی چپق کوتاه دسته و کوچک سر که در عراق عرب و هم در خاک عثمانی متداولست. رجوع به پیپ شود. || گیلکی «سئبیل »، فریزندی و یرنی «سئبل »، نطنزی «سئبیل »، سمنانی «سابیل »، سنگسری و سرخه یی و لاسگردی «سابیل »، شهمیرزادی «سبئل ». مأخوذ از «سبله »، موهایی که بر زبر لب بالا روید. بروت. شارب. سبلت. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).بروت. موهای درشتی که بر لب زبرین بعض حیوانات چون موش و گربه و غیره باشد. || آرایشی که از وسمه یا وسمه و سرمه و غیره زنان بتقلید مردان در پشت لب کنند: تا شبهت برخیزد که همه ٔ ناصبیان با سبیلهای بسوهان بکرده اند. (کتاب النقض ص 391).
- سبیل چخماقی،آنکه بروت دنباله برگشته بسوی بالا دارد. (مؤلف).
- سبیل کلفت، آنکه سبیلی انبوه دارد.
- سبیل گنده، آنکه بروتی کلان دارد:
تو زینب خواهر حسینی
ای نره خر سبیل گنده.
ایرج میرزا.
- امثال:
سبیل کسی را چرب کردن، به او چیزی دادن. رشوه دادن.
سبیلهای کسی آویزان شدن، عدم رضایت از چهره ٔ او مشهود گشتن.


گردن چرب کردن

گردن چرب کردن. [گ َ دَ چ َ ک َ دَ] (مص مرکب) گردن انداختن. (آنندراج). مطیع کردن. رام نمودن:
گردن رعنا غزالان را کند خط چرب و نرم
نی به ناخن میکند مور ضعیفی شیر را.
صائب (ازآنندراج).
و رجوع به گردن نرم کردن شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سبیل کردن

مجانی کردن، رایگان ساختن، وقف کردن، خیر کردن

فرهنگ معین

سبیل

(س) (اِ.) موی پشت لب.، ~ کسی را چرب کردن کنایه از: به او رشوه دادن.، ~ کسی را دود کردن کنایه از: او را تنبیه کردن.


سبیل کردن

(~. کَ دَ) [ع - فا.] (مص م.) چیزی را به رایگان در اختیار همه گذاشتن.

گویش مازندرانی

سبیل

سبیل شارب

فارسی به عربی

چرب کردن

دهن، مشروب کحولی

فارسی به آلمانی

چرب کردن

Fett (n), Fetten, Schmiere (f), Schmieren, Spirituosen (f)

معادل ابجد

سبیل کسی را چرب کردن

872

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری